mhi - ایده ها به مثابه هنر،گفتگو با جیمز گارنر مارچ، اندیشمند نامتعارف در حوزه مدیریت، رهبری و علوم اجتماعی

ایده ها به مثابه هنر،گفتگو با جیمز گارنر مارچ، اندیشمند نامتعارف در حوزه مدیریت، رهبری و علوم اجتماعی

مدیران تصمیماتی را اتخاذ می کنند که باید عقلانی باشند، اما این « عقلانی بودن » محدود به محدودیت های انسانی و سازمانی است. در نتیجه، رفتار انسانی همیشه به همان صورتی که عقلانی فرض می شود، قابل پیش بینی نیست.  آنچه،  بیش از ارتباط اهمیت دارد، زیبایی ایده ها است. من مراقب هستم که ایده هایم زیبا، دقیق و کمی تعجب آور باشند، همة اینها باعث زیبایی ایده ها می شوند. یکی از  مهمترین موضوعات مورد علاقة هر فردی، در درک یا بهبود رفتارها، دانستن آن است که اولویتها و ارجحیتها از کجا نشأت می گیرند، نه اینکه چه کسانی این اولویتها را تعیین می کنند. در حقیقت، یک هدف اساسی در نوشتن، انتخاب واژه هایی است که می توانند معانی زیبا و مفیدی را متبادر کنند که هرگز به ذهن شما خطور نکرده است. عملکرد مدیران کمتر از آنچه که شایسته است، بازتاب دارد. مدیریت نیازمند کسانی است که همه چیز را شفاف سازند و همه چیز را به صورت مستقیم و روشن انجام دهند.

دیدگاه : ایده ها به مثابه هنر


گفتگو با جیمز گارنر مارچ  ( James Gardner March )

استاد برجسته در رشته های مدیریت، جامعه شناسی و علوم اجتماعی و مدرس دانشگاه استنفورد


جیمز گارنر مارچ  استاد دانشگاه استنفورد  یکی از متفکران برجستة کسب و کار در عصر ما است که اعتقاد داشت، دقت و ظرافت یک ایده می تواند مهمتر از ارتباط آن باشد. چند سال پیش دو مشاور به نامهای لارنس پروساک  و توماس داونپورت ، نتایج تحقیقی را اعلام کردند که در مورد اساتید و نویسندگان رشتة مدیریت انجام داده بودند. اگرچه ممکن است نام جیمز گارنر مارچ برای بسیاری، آشنا نباشد، اما باید گفت که در فهرست منتشر شده در این تحقیق نام او بیش از هر نام دیگری ( به استثنای پیتر دراکر ) به چشم می خورد. 
جیمز گارنر مارچ نویسنده ای است که وقتی کارشناسان می خواهند صحبت از ایده ای تازه و نو به میان آورند، به او ارجاع  می کنند. جیمز گارنر مارچ در چندین رشته تخصص داشت و دوران شغلی او طی شش دهة گذشته، رشته ها و حوزه های مختلفی را در برمی گرفته است. او استادی برجسته در رشته های مدیریت، جامعه شناسی و علوم اجتماعی و مدرس دانشگاه استنفورد بود. او  دوره های زیادی را در مورد موضوعات گوناگون از جمله روانشناسی سازمانی، رهبری، تصمیم سازی، رفتارهای اقتصادی، الگوهای علوم اجتماعی، ایجاد تحولات، شبیه سازیهای رایانه ای و آمار برگزار کرده بود. 
شاید بتوان گفت، جیمز گارنر مارچ، شناخته شده ترین فردی بود که به نظریه مدیریت و سازمانها کمک کرده بود. او چند کتاب مهم را به رشتة تحریر در آورده است : سازمانها ( همراه با هربرت سیمون ) و نظریة رفتار شرکتها ( همراه با ریچارد سایرت ). مارس به همراه سیمون و سایرت، یک نظریة سازمانی را بیان نموده که ابعاد مختلف جامعه شناسی، روانشناسی و اصول اقتصادی را با هم تلفیق می کند تا جایگزینی برای نظریه های نئوکلاسیک باشد. ایدة اصلی آن است که اگر چه مدیران تصمیماتی را اتخاذ می کنند که باید عقلانی باشند، اما این « عقلانی بودن » محدود به محدودیت های انسانی و سازمانی است. در نتیجه، رفتار انسانی همیشه به همان صورتی که عقلانی فرض می شود، قابل پیش بینی نیست. 
علاوه بر این کار، گارنر مارچ  یکی از مجریان اصلی مطالعة نهادهای سیاسی، به ویژه از طریق کتابهای بازیابی نهادها و حکومت دموکراتیک ( که هر دو را همراه با یوهان اولسن  نوشته است )؛ مطالعة رهبری از طریق کتاب رهبری و ابهام ( همراه با مایکل کوهن )؛ در باب رهبری ( همراه با تیریول )؛ و مطالعة فرآیند تصمیم سازی از طریق کتابهای مقدمه ای بر تصمیم سازی و پیگیری اطلاعات سازمانی است. 
تاثیر گارنر مارچ بر دانشجویان رشته مدیریت سازمانی و دستاوردهای او در دیگر حوزه های علوم اجتماعی باعث شده اند که او به عنوان یک متخصص، به شهرتی عظیم دست یابد. جان پاجت  استاد  دانشگاه شیکاگو دربارة گارنر مارچ  می نویسد : « اهمیت کارهای گارنر مارچ فقط مربوط به علوم اجتماعی نیست و به مراتب فراتر از این حوزه است »جیمز گارنر مارچ در تاریخ    ۱۹۲۸ متولد و در تاریخ 2018 در گذشت

***
در مصاحبه زیر که توسط دیان کوتو  انجام شده، گارنر مارچ تفکراتش در مورد هنر ( زیبایی شناسی)، رهبری، استفاده از تخصصها، کارهای نادرست در سازمانها و دیگر عقایدش را مطرح نموده است :

 

چگونه بدون اینکه همانند پیتر دراکر، شخصیتی معروف باشید، توانستید تا این اندازه بر رشته

مدیریت تاثیر بگذارید؟


 چنین تاثیری را که به موجب آن به من نسبت می دهند، زیر سوال برده ام و در عین حال نگران شهرت نیستم. ، می ترسم، به جای لذت بردن از عقایدم مجبور باشم آنها را بفروشم. من یک متخصص هستم؛ و همان کاری را انجام می دهم که متخصصان انجام می دهند. در مورد مسایل مختلف می اندیشم، مطالعات پژوهشی انجام می دهم و تفکرات و یافته های پژوهش هایم، را در نشریات حرفه ای می نویسم. برای درک افکارم، احتمالاً نوشتن آنها  بهترین شیوه است. 
البته ممکن است این کار باعث انزوایم شده باشد. من  وسواس زیادی در مورد نوشته هایم دارم که قرار است، دیگران آن بخوانند. مقالاتم در دسترس همة مدیرانی هستند که می خواهند آنها را بخوانند. کلی نمی نویسم و در عین حال ایده هایم نیز عقاید اسرارآمیز، استثنایی و خارق العاده نیستند. شاید آنها مبهم باشند ولی اسرارآمیز نیستند. 

شما دوست دارید، هر سال که کلاستان را در استنفورد آغاز می کنید، این جمله را بگویید : « من هیچگاه متعارف نبوده و نیستم.»

منظورتان از این جمله چیست؟


این علامتی به دانشجویان است، تا بدون هیچ ترس و واهمه ای، کاربردی و مفید بودن آنچه که می گویم را زیر سوال ببرند. اگر ارتباطی با ایده های من وجود داشته باشد، این به عهده دیگران است که در آن تامل و اندیشه کنند، نه آن کسی که آنها را خلق کرده است. از نظر من، آنچه،  بیش از ارتباط اهمیت دارد، زیبایی ایده ها است. من مراقب هستم که ایده هایم زیبا، دقیق و کمی تعجب آور باشند، همة اینها باعث زیبایی ایده ها می شوند. مثلاً یکی از مهمترین قضیه ها در علم آمار، قضیة حد مرکزی  است. به کمک آن شما می توانید اشتباهات رخ داده در نمونه گیری را روشن نمایید. اما از نظر من، این قضیه همان چیزی است که از اوج زیبایی برخوردار است. به نظر من، هر کسی که قضیة حد مرکزی را آموزش می دهد، باید تلاش کند تا اصول زیبایی شناسی آنرا نیز به دانشجویانش یاد بدهد. 
چارلی لیو  و من کتاب مقدمه ای بر الگوهای موجود در علوم اجتماعی را به رشتة تحریر در آوردیم. در میان کتبی که نوشته ام، این یکی از کتابهای مورد علاقه ام است. این کتاب دانشجویان را با چهار الگوی اصلی در علوم اجتماعی آشنا می سازد. تخصص نیز دارای یک عنصر زیبایی شناسی است زیرا متخصصان و کارشناسان مقید هستند تا زیبایی را همراه با حقیقت و عدالت توسعه دهند. 

به نظر می رسد این امر برگرفته از حساسیت هنری شما است. چگونه این حساسیت را در جهانی

توجیه می نمایید، که در آن کسب و کار به شدت نیازمند راه حلهای عملی است؟

اگر سرویسهای بهداشتی خراب باشند، هیچ سازمانی نمی تواند کار کند اما من فکر نمی کنم که یافتن راه حل برای مشکلات کسب و کار، حرفه من باشد. اگر مدیری از یک مشاور آکادمیک بپرسد که باید چه کند و آن مشاور پاسخ دهد، باید آن مشاور را اخراج کرد. هیچ فرد آکادمیک، آنقدر در زمینه مشکل یک مدیر تجربه ندارد که بتواند یک راهنمایی مشخص را در قبال وضعیتی خاص ارایه دهد. آنچه که چنین مشاوری می تواند انجام دهد، این است که بگوید مثلاً ترکیبی از دانش و تجربیات آن مدیر در قبال آن وضعیت خاص، می تواند به کسب راه حل بهتری بیانجامد. این ترکیب دانش آکادمیک و تجربی و نه جایگزین کردن یکی به جای دیگری است که می تواند باعث پیشرفت شود.

آیا تاکنون به شرکتها مشاوره داده اید؟

وقتی جوانتر بودم ( فکر می کنم جوانتر و بی پول تر ) گاهاً مشاوره های فنی خود را در مورد روشهای آماری و تحقیقاتی ارایه می کردم. اما دیگر این کار را انجام نمی دهم. هنوز هم کارهایی انجام می دهم که البته نمی توان آن را « مشاوره » نامید. اگر کسی جلوی مرا بگیرد و بگوید که مدیری تمایل دارد تا با من صحبت کند، بلافاصله به او می گویم که من مطلب مفیدی ندارم که در اختیار آن مدیر قرار دهم. اما اگر بعد از این پاسخ، باز هم آن مدیر اصرار به ملاقات با من نماید، آنگاه خوشحال می شوم تا با وی گفتگو کنم. فکر می کنم در حالت عادی بسیار سخت است که بتوان استفاده ای عملی از چنین ملاقاتهایی برد، اما من گاهی اوقات از منظری به مشکلات می نگرم که می تواند به مدیران کمک کند. 


در سالهای اخیر، رهبری به یک موضوع مهم و صنعتی کلان تبدیل شده است. چه اتفاقاتی در حوزه

تحقیقات رهبری رخ داده است؟


من شک دارم که «رهبری» مفهومی مفید برای یک موضوع جدی تخصصی باشد. ایده رهبری بر تعبیر ما از تاریخچة باورهای غلط انسان یا شیوه ای که فکر می کنیم تاریخ بر اساس آن تعریف شده، تحمیل شده است. در نتیجه، این حقیقت که افراد دربارة رهبری سخن می گویند و اهمیت زیادی برای آن قایل می شوند، نه یک موضوع تعجب برانگیز است و نه آموزنده است. اگر چه در ابعاد مختلفی، کار خوبی در زمینة روابط متقارن در زندگی انجام شده است، اما نقل قول های گسترده در باره رهبری بیشتر توسط تازه کارها، بیان می شود، تا افراد حرفه ای. مادامی که رابطه ای قوی میان رهبری و تخصص یافت شود، تفکر رهبری، باعث درج مقالات بیشتری در نشریات عمومی نسبت به نشریات حرفه ای خواهد شد. در عین حال، به منظور اینکه تخصص رهبری بتواند ایده های خوبی تولید کند، باید خودش را از وسوسه های زود، متعارف شدن نجات دهد. 

فکر می کنید چه نوع موضوع ها و پرسشهایی برای رهبران مفید هستند؟

در دوره ای که پیرامون رهبری و ادبیات آن برگزار کردم، جلسات را با فهرستی از ده موضوع برتر ( مانند قدرت، سلطه، وابستگی؛ ابهامات؛ جنسیت؛ و رابطة میان زندگیهای خصوصی و عمومی ) به پایان رساندم. این نه فهرستی منحصر به فرد است و نه فهرستی کامل. می توان هر یک از این موضوعات را نمادی از علوم اجتماعی دانست، اما فکر می کنم، در ادبیات تحقیق، باید نگاه دقیق تری به آنها داشت. یک موضوع، که ایده آن با خواندن کتاب جوان مقدس، نوشتة جرج برنارد شاو  به ذهنم خطور کرد، آن است، که جنون، بدعت و نبوغ، با هم، در ارتباط هستند. ما همواره می گوییم که رهبران بزرگ دارای بینش، نگرش، تخیل و خلاقیت برای حرکت سازمانشان به سوی ایده های جدید و بدیع هستند. البته برعکس، ما گاهی اوقات درمی یابیم که چنین بدعت هایی مبنای تغییرات و تحولات اساسی و الزامی بوده اند اما معمولاً چنین نیست. ممکن است بسیاری از ایده های جدید  و بدیع نادرست و مخاطره آمیز بوده و به درستی رد شده یا نادیده گرفته شوند. اگر چه ممکن است، این گفته درست باشد که همة نوابغ، بدعت گذار هستند، اما همة بدعت گذاران، نابغه نیستند. اگر بتوانیم مشخص کنیم، چه بدعت گذارانی می توانند نابغه باشند، آنگاه زندگی ساده تر از این خواهد بود. شواهد زیادی وجود دارد که نشان می دهند ما نمی توانیم چنین کاری را انجام دهیم. 

در سخنانی، پیرامون مردی آرمانی  و رهبری، می گویید : اگر بتوانیم تنها زمانی اعتماد کنیم، اعتماد و

اطمینان لازم است، تنها زمانی عشق بورزیم که عشق لازم است و تنها زمانی بیاموزیم که آموختن

ارزشمند است، آنگاه یک قالب ضروری از انسانیت مان را از دست داده ایم. چگونه ما بخشی از

انسانیت خویش را از دست می دهیم؟

ما اقداماتمان را بر اساس نتایج حاصله توجیه می کنیم. اما چنین توجیهی، تنها بخشی از انسان بودن است. این موضوعی قدیمی است که کانت و کایرکگارد  تلاشهای زیادی در مورد آن انجام داده اند. زمانی دوره ای را در مورد ایجاد دوستی و مودت برگزار می کردم که این ایده را در من تقویت کرد. تا پایان دوره، اختلاف شدیدی میان من و برخی از دانشجویان بروز کرد. آنها دوستی را نوعی رابطة تبادلی می دانستند : دوست من، دوست من است زیرا او به طریقی برای من مفید است. بر عکس، من دوستی را یک رابطة مطلق می دانستم : اگر شما دوست من هستید، آنگاه تعهدات زیادی از جانب من نسبت به شما وجود دارد که هیچ ربطی به رفتار شما ندارند. همچنین، ما در کلاس به بحث در مورد اعتماد و اطمینان پرداختیم. دانشجویان می گفتند : « چطور می توانید به افراد اعتماد کنید، جز اینکه آنها شایسته اعتماد کردن باشند ؟ » از آنها می پرسیدم، اصلاً چرا این موضوع را اعتماد می نامند. از نظر من این نوعی ارتباط حساب شده بود. اگر بخواهید واقعاً معنای اعتماد را بدانید، باید به کسی اعتماد کنید که اصلاً شایسته اعتماد کردن نیست. در غیر این صورت، اعتماد فقط یک شرط عقلانی و استاندارد است. رابطة میان رهبران و رابطه میان رهبران و پیروانشان، مسلماً در برگیرنده عناصر تبادل و انعطاف پذیری است اما انسان قادر است چیزی فراتر از تعهداتش انجام دهد. 

گفتید، متخصصان و مدیران اساساً با یکدیگر تفاوت دارند. آیا می توانید بیشتر توضیح دهید؟

اگر چه، شما باید هم دانش آکادمیک داشته باشید و هم دانش تجربی، اما این دو با هم تفاوت دارند. متخصص سعی می کند روشن کند،  شرایط چگونه است؟ فرآیندهای اصلی که باعث پیشرفت یک سیستم می شوند، چه هستند؟ چه اتفاقی رخ داده یا ممکن است رخ دهد؟ متخصصان دربارة عقایدی صحبت می کنند که مؤید ساز، کارهای اساسی و اصلی برای شکل دادن تاریخچة مدیریتی هستند. بر عکس، دانش تجربی متمرکز بر شرایطی خاص در زمانی خاص و بر مبنای تجارب شخصی است. 
دانش، یک متخصص، نمی تواند به موضوعات بسیار پیچیده و جامع بپردازد. دانش آکادمیک در محیطهای جدید یا در حال تغییر، زمانی مفید است که مدیران با شرایطی ناخواسته و ناشناخته مواجه می شوند. همچنین از این طریق، چارچوبی دیگر برای حل مسایل نمایان می شود. 


شما، همراه با ریچارد سایرت و هربرت سیمون، بستری را برای رفتارهای اقتصادی فراهم نمودید. آیا

فکر می کنید یک انقلاب و تحول عظیم را آغاز کرده اید؟


تخصص یک کار گروهی است. هیچ کس اول نیست و هیچ کس نمی تواند به تنهایی کاری از پیش ببرد. تحولات اقتصادی نیز به صورت جمعی آغاز شدند. امروزه، اقتصاددانان و دیگران در مورد منطق این تحولات سخن می گویند. البته اقتصاددانان تمایل دارند تا محدودیتهای موجود را نگرانیهایی کوچک بدانند نه چالشهایی بزرگ. یک بار مقاله ای در مورد تمایل اقتصاددانان به حفظ نظریه نوکلاسیک، از طریق ارائه تفسیری مجدد از تعاریف و محدودیتهای آن نوشتم. من این مقاله را « جنگ به پایان رسیده است و پیروز شدگان، حالا شکست خورده اند» نام گذاردم تا نشان دهم اقتصاددانان آن قدر به توضیح واضحات می پردازند که امور مهم تر را فراموش کرده اند. 

شما در دوران کاری خود، به شکلی نامعمول چند رشته ای بوده اید؟ آیا سوال دشواری وجود داشته که

بخواهید به آن پاسخ دهید؟


فکر نمی کنم این طور بوده باشد. من فقط به سراغ رشته هایی رفته ام که توانسته اند مسیر تحقیقاتی مرا در قالب رشته ها و اصولی استاندارد درآورند. من در مورد حل مسئله، تصمیم سازی، ریسک پذیری، پردازش اطلاعات، نوآوری و تغییر، یادگیری، گزینش و ایجاد یا اصلاح قوانین و مقررات مطالعه کرده ام. به نظر من، شما می توانید بگویید که تمرکز کار من بر ابعاد شناختی سازمانها بوده است البته اگر منظورتان از « ابعاد شناختی »، تضاد، تعصب، اطاعت از قوانین و سردرگمی باشد.

بخش اعظم تحقیقات شما متمرکز بر یادگیری به طرق مختلف بوده است. این امر تا چه حد با تأثیر «

اجاق داغ » ارتباط دارد؟ 


این عبارت برگرفته از مقالة من و جرکر دنرل  است اما در واقع ما آن را از منطق مارک تواین  اقتباس کرده ایم. تواین می گوید : " اگر گربه ای بر روی یک اجاق داغ بپرد، هرگز یکبار دیگر بر روی آن نخواهد پرید. این خوب است. اما او حتی بر روی یک اجاق سرد هم نخواهد پرید. این خوب نیست. 
تاثیر اجاق داغ، یک مشکل اساسی و اصلی در یادگیری است. یادگیری زمانی کاهش می یابد که شما باید کاری را تکرار کنید که در اثر آن به دردسر می افتید. اما این امر بدان معنا است که اطلاعات شما در مورد حوزه هایی که در آنها بد عمل کرده اید، کمتر از حوزه-هایی است که در آنها عملکرد خوبی داشته اید. شاید بگویید که چرا دچار مشکل شدم؟ مشکل زمانی رخ می دهد که به هر دلیلی، تجربه اولیه شما با ویژگیهای تجربه های بعدی شما همخوانی ندارد. مسلماً، این امر باعث بروز مشکل در حوزه هایی می شود که نیازمند اقداماتی متفاوت هستند. مثلاً، ممکن است شما یک رویکرد یا یک فن آوری را خیلی زود کنار بگذارید. 

شما درباره اهمیت « فن آوری خطا » مطلب نوشته اید. آیا ممکن است کمی درباره این عنوان توضیح

دهید؟


این مقاله ای است که گاهاً توسط کسانی مورد استناد قرار می گیرد که آن را با دقت نخوانده اند، به همین دلیل آن را مقاله ای در باب خطا و اشتباه می دانند. خُب! شاید هم چنین باشد، اما این مقاله متمرکز بر مبحثی ظریف تر است. من باید به این موضوع بپردازم که شما چگونه، سیستمهای جالب ارزشی را خلق می کنید. به نظر من یکی از  مهمترین موضوعات مورد علاقة هر فردی، در درک یا بهبود رفتارها، دانستن آن است که اولویتها و ارجحیتها از کجا نشأت می گیرند، نه اینکه چه کسانی این اولویتها را تعیین می کنند. 
مثلاً، من همواره از دانشجویان می خواستم توضیح دهند که در جهان چه چیزهایی برای زنان جذاب تر از نکات مورد نظر مردان هستند. وقتی زنی متولد می شود در واقع یک دختر است و به دختران گفته می شود که چون دختر هستند می توانند، هر کاری را بدون دلیل مشخصی انجام دهند. آنها می توانند غیرقابل پیش بینی، بی ثبات و غیرمنطقی باشند. اما همین دختر پا به مدرسه می گذارد و به وی گفته می شود که او فردی تحصیلکرده است. چون او، فردی تحصیلکرده است، باید همه چیز را به صورت پایدار، تحلیلی و غیره انجام دهد. او وارد زندگیش می شود، هر کاری را بدون دلیل موجهی انجام می دهد و سپس متوجه دلایل انجام کارش می شود. بدین ترتیب او یک سیستم ارزشی پیچیده ایجاد می کند، که می تواند با هر شرایطی منطبق باشد. همین سیستم ارزشی است، که به یک زن اجازه می دهد تا در جلسه ای که من ریاست آن را بر عهده داشتم، به مردان بنگرد و بگوید: « تا آنجا که به من مربوط است، فرضیات شما صحیح هستند و باز تا آنجا که به من مربوط است، نتایج شما برگرفته از این فرضیات هستند. اما نتایج شما غلط هستند.» حق با او بود. مردان همان کسانی هستند که پسر متولد می شوند. آنها از بدو تولد یاد می گیرند که افرادی باثبات، تحلیلگر و پایدار هستند. سپس آنها به مدرسه می روند و به آنها گفته می شود، آنها باید، باثبات، تحلیلگر و پایدار باشند، آنها با همین اهداف یک پسر دو ساله وارد زندگی می شوند. به همین دلیل است که مردان کمتر از زنان جذاب و قابل پیش بینی هستند. آنها تحلیلشان را با خطاهای خود ترکیب و تلفیق نمی کنند. 

چگونه افراد را از چنین خطاهایی آگاه می کنید؟

خُب! روشهای مشخصی وجود دارد. بخشی از این خطاها یا آنچه که خطا به نظر می رسد، سرقت ایده ها از دیگر حوزه ها است. مثلاً، فردی که در حوزة اقتصاد فعال است، ایده هایی را از زیست شناسی بر می گیرد و تصور می کند که چنین عقایدی ممکن است برای توسعة اصول اقتصادی متعارف باشند. متخصصی که این کار را انجام می دهد، غالباً ایده های غلط را می دزدد؛ حتی ممکن است او این عقاید را تغییر داده و از آنها در حوزه کاری خود استفاده نماید. البته این نوع بین رشته ای عمل کردن، می تواند خیلی هم غنی و مولد باشد. اما به هر حال این یک خطا است. 

نقش چنین خطاهایی در آموزش کسب و کار چیست؟ 

ما قبلاً هم شاهد چنین خطاهایی بوده ایم. مثلاً، ما از دانشجویان می خواهیم نقش بازی کنند. به آنها می گوییم که شما مدیر عامل آی بی ام هستید و این خطا است. آنها مدیر عامل آی بی ام نیستند، نمی توانند باشند و نخواهند بود. اما اگر شما کسی را ترغیب کنید که خودش را جای کس دیگری بگذارد، در واقع سعی می کنید که تصور کنید و ببینید که آن فرد چگونه عمل می کند. 
به طور کلی، من فکر می کنم که آموزش مدیریت ، آنقدر بر رمز و رازهای عقلانی تاکید می کند، که به خطا رفته است. در عین حال، فکر نمی کنم هیچ یک از ما بخواهیم در جهانی مملو از خطا زندگی کنیم و فراموش کنیم که یکی از مهمترین نعمتهای انسان، توانایی منطقی اندیشیدن است. 

شهرت شما، به دلیل بیان نوشتن مقاله « زباله دان نظریة گزینش سازمانی » است. آیا ممکن است

این مقاله را به طور خلاصه برای ما توضیح دهید؟


این مقاله ای بود که من به همراه مایکل کوهن و یوهان اولسن نوشتم. لذا آنها نیز یا باید به این مقاله افتخار کنند یا احساس شرم نمایند. بسیاری از کسانی که این مقاله را خوانده بودند، می گفتند که «این مقاله بیانگر عنوانی واقعی برای سردرگمی سازمانی است.» اما منظور ما این نبود. 
ما در دو سطح فعالیت می کنیم. در یک سطح، ما می گفتیم که گزینش و انتخاب، اساساً مبهم است. ابهامات و سردرگمی های زیادی وجود دارند که به خوبی، توسط نظریه های رایج تصمیم سازی به آنها پرداخته نشده است. فرصتهای گزینش و انتخاب، تمامی انواع مسایل، راه حلها، اهداف، علایق و نگرانیها را دربرمی گیرند. لذا ممکن است در جلسه ای که پیرامون پارکنیگ های شهری برگزار می شود، به مباحثی همچون طرح های تحقیقاتی، تبعیض جنسی، پرداخت حقوق مدیران و سیاستهای تبلیغاتی نیز کشیده شود. زمان برای تصمیم سازان نایاب است و آنچه که اتفاق می افتد، به نحوه اختصاص زمان آنها برای انتخاب فرصتها بستگی دارد. 
در سطح دوم، ما تلاش کردیم تا روشی را توضیح دهیم که به کمک آن، سازمانها به مشکلات، راه حلها و تصمیمات می پردازند. باور اصلی آن است که رابطه میان مسئله و راه حل، عمدتاً به شرایط رخ دادن آنها بستگی دارد و انتخابها نیز، به شیوه هایی بستگی دارند که بر اساس آنها، تصمیم سازان وقت و انرژی خود را به انتخاب فرصتها اختصاص می دهند. 

آیا نگران می شوید، که گاهی اوقات افراد در مورد نظرات شما دچار سوء تفاهم می شوند؟

این یک حس طبیعی است و البته چنین حالتی در مورد ایده های من وجود نداشته است. من مطالبی را می خوانم که یا از مطالب من انتقاد می کنند یا آنها را تایید می کنند، اما در واقع درمی یابم که آنها چندان بر مبنای آنچه، من واقعاً نوشته ام، نیستند. به هر حال وقتی شما مطلبی را منتشر می کنید، دیگر فقط شما نیستید که به آن دسترسی دارید. دیگران حق تفسیر دارند. آنها نیز همانند شما حق دارند تا از ایده هایشان دفاع کنند. در بهترین حالت، دیگران تفاسیری را ارایه می دهند که حتی جذاب تر و جالب تر از آنچه هستند که در ذهن شما است. در حقیقت، یک هدف اساسی در نوشتن، انتخاب واژه هایی است که می توانند معانی زیبا و مفیدی را متبادر کنند که هرگز به ذهن شما خطور نکرده است. برخی از نویسندگان خوب، در برابر این ایده مقاومت می کنند. آنها می خواهند خودشان مفسر نوشته هایشان باشند. اما زبان منشأ خلاقیت است. 

شما گفته اید تعداد زنانی که وارد نیروی کار شده اند، ماهیت جنسیتی سازمانها را تغییر داده اما

بسیاری از مردم هنوز روال قدیم را ترجیح می دهند ؟


بله، مطمئناً چنین است. اما من معتقدم، شادی برگرفته از کلنجار رفتن با پیچیدگیها است. زندگی ساده یعنی تفاوتی ساده میان دو جنس یا کار بدون تمایزهای جنسی از میان رفته است. من فکر می کنم مشکل پرداختن به موضوعات جنسیتی، برای نسل ما اهمیت فراوانی داشته است. این موضوعات هم برای زنان مهم بوده اند و هم برای مردان. بسیاری از زیبایی هایی که امروز شاهد هستیم، ناشی از همین کشمکش ها هستند و این کشمکش هرگز پایان ندارد. مطمئن نیستم که بخواهیم به آن پایان بدهیم. مثلاً، اگر موضوع جنسیت را از مدیریت بیرون کنید، دیگر مدیریت جذابیتی نخواهد داشت. شاید ساده تر آن باشد که به سراغ این موضوع نرویم، اما در این صورت دیگر هیچ شادی و لذتی باقی نمی-ماند. 

آیا متخصصانی وجود دارند که آنها را قبول داشته باشید ؟

فکر می کنم، همة آنها و حتی افراد کم جنبه را قبول دارم. زندگی نوین امروز، مشکلاتی را بر زندگی ما تحمیل کرده که بی اهمیت نیستند. هر کسی که می خواهد، در سازمانی مدرن، فعالیتی مناسب انجام دهد، مورد احترام من است. پرداختن هم زمان به موضوعاتی همچون عزت نفس، استقلال، کنترل، هماهنگی، نظم، آزادی، تخیل، انضباط و اثربخشی که عناصر ضروری و الزامی سازمانها هستند، از نظر من شایستة احترام هستند، حتی اگر به شکلی کامل عملی نشوند. می دانم که سلسله مراتب و رقابت حتی می تواند انسانهای عادی و خوب را هم آلوده کند. من برای شناسایی چنین مسئله ای، احساس تعهد می کنم. کسب و کار سازمانی یکی از حوزه های انجام این کار است. شاهد بوده ام که بسیاری از مدیران نیز تلاش می کنند تا چنین نمایند. از میان شخصیتهای معاصر، احتمالاً شناخته شده ترین فرد برای من، جان راید  مدیر عامل برجستة سیتی بانک  و سرپرست جدید اصلاحات در بازار بورس نیویورک بود، من واقعاً او را قبول داشتم. من فکر می کنم او به معنای واقع، یک انسان بود. 
 فکر می کنم که عملکرد مدیران کمتر از آنچه که شایسته است، بازتاب دارد. مدیریت نیازمند کسانی است که همه چیز را شفاف سازند و همه چیز را به صورت مستقیم و روشن انجام دهند. آنها کسانی هستند که می دانند، زندگی مدیریتی دارای ابهامات و تضاد بیشتری است، هر چند که آن را به زبان نمی آورند. آنها نقش خود را به عنوان رها کنندة افراد از این ابهامات می دانند. آنها باید برای نشان دادن حقایق و واقعیتهای مدیریتی، شفاف سخن بگویند و روشن عمل کنند. اخیراً در مقاله ای به این موضوع اشاره کردم که خواندن شعر به افراد کمک  می کند هر چند که می ترسم این پاسخی کوچک به مسئله ای بزرگ باشد. 

شما خودتان شاعر هستید. چرا شعر می گویید؟

نمی دانم چرا شعر می گویم. اصلاً مطمئن نیستم آنچه، می گویم شعر باشد. این تنها تاثیری از زیبایی ها و نعم زندگی است. فکر می کنم عقلانیت و زیبایی های زندگی مرا جذب خود می کنند. زیبایی، احساسات و هیجانات است که برای من مسحورکننده هستند. شعر روشی برای بیان این زیبایی ها و نشان دادن حضور این زیبایی ها در زندگی است. شعر احساسات را بیدار می کند. هیچ چیزی مانند شعر احساسات را بیدار نمی کند. شعر جایی است که می توانید به کمک آن با اصوات و واژه ها بازی کنید. در دیگر شرایط، شما هرگز چنین کاری انجام نمی دهید.

شما دوره هایتان را با گفتن اینکه چندان متعارف نیستید، آغاز می کنید. دوره هایتان را با چه چیزی به

پایان می رسانید؟


این امر به خود دوره بستگی دارد. اما غالباً کارم را با نقل قولی از اتین پیورت دی سنانکور  نویسندة فرانسوی به پایان می رسانم : « انسان فانی است. شاید چنین باشد اما بیایید در برابر آن مقاومت کنیم. اگر فنا شدن انتظار ما را می کشد، بیایید طوری عمل کنیم که گویی سرنوشت ما این نیست.»
در خاتمه، می دانید که ما ذراتی کوچک در این کهکشان عظیم هستیم. توجه بیش از حد داشتن به اهمیت مان، در واقع نادیده گرفتن همین حقیقت است. امیدهای ما نیز کوچک هستند هر چند که تلاش می کنیم به آنها اهمیت بدهیم. به نظر من، آنچه که ما را علیرغم نقش کوچکمان و زندگی کوتاهمان از دیگران مجزا می کند، آن است که ما می توانیم زیبا زندگی کنیم و بیشتر به زبیایی ها بیفزاییم تا زشتی ها. 

برای اطلاع از مطالب بیشتر به مقالات ذیل مراجعه نمایید : 

1 . چگونه با گامهای کوتاه و اساسی کسب و کارمان را تحکیم بخشیم ؟ | برنامه ریزی سالانه برای طراحی و اجرای یک استراتژی ( راهبرد ) موفق

2 .  استراتژی سازمانی راهنمای مدیران و کارآفرینان(مقدمه)

3 .  پیش بینی آینده اقتصاد و کسب و کارها چگونه خواهد بود (بخش اول نگرش ) ؟

4 .  مدیریت قرن 21 از دوران حمورابی تاکنون بخش اول

5 .  از رهبری در مدیریت چه می دانید ؟ بخش اول شامل ماهیت و تبیین هدف

 

یک جمله، یک پند :

كسي كه هرگز اشتباه نكرده هرگز چيزي را امتحان نكرده است .                         آلبرت انيشتن

آدم متعصب كسي است كه نمي تواند ذهنش و كار عملش را تغيير دهد .               سرو وينسون

 

 

نظرات
دیدگاه ارسال کنید